مسافری در ایستگاه دنیا
الان توی حیاط زیر پشه بند رخت خوابم رو انداختم و دراز کشیدم رو به آسمون در حالی که نسیم خنک بوی خاک گرفته متاثر از بارون دم غروب، به آرامی در حال وزیدنه!! :)
صدای پاس سگ ها از دور دست به این حس و حال خوب دامن زده!
حیفم اومد امشب رو با این هوای خوب از دست بدم ،خدا رو شکر... :)
بارون چیز عجیبیه!! بنظرم یه معجزس!! هر وقت بیاد پر از انرژی مثبته و حال آدمو خوب میکنه!
بارون رو براتون آرزو میکنم. :)
خدایا شکر... :)
بعدظهر پنجشنبه رفتم قبرستون که فاتحه ای بخونم .
از میون قبرا رد میشدم رسیدم به قبر پسر نوجون یکی از اقوام که دو ماه پیش تصادف کرد.
داشتم فاتحه میدادم که متوجه مورچه های زیاد اطراف قبر شدم!
خوب نگاه کردم دیدم از کنار قبر میان بیرون...
اینه آخر و عاقبت هممون!!!
ای داد! ای بیداد!!!