مسافری در ایستگاه دنیا
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین
آدم که از میون قبرها میگذره حساب کار دستش میاد!
با خودم فکر میکردم و گوشزد؛
خیلی جوون تر از تو هم این زیر خوابیدن، از بچه چند روزه تا آدم هایی که بیش از یک قرن زندگی کردن.
خیلی خوشگل تر و زیبا تر و دلفریب تر، خیلی خوش هیکل و خوش اندام تر از تو هم این زیر خوابیدن...
خیلی سالم تر و قدرتمند تر از تو هم این زیر خوابیدن...
خیلی فقیر تر از تو، خیلی ثروتمند تر از تو هم این زیر خوابیدن...
خیلی باهوش تر از تو این زیر خوابیدن...
و خیلی... خیلی... خیلی...
فریب ظاهر دنیا رو نخور،به فکر پایان خوشش و سعادتمندی دنیا و اخرت باش...
استغفرالله ربی و اتوب الیه
در پناه حق...
پ. ن؛
امروز توفیقی دست داد و پروردگار لطفی کرد و به زیارت امام زاده و اهل قبور اونجا رفتیم.
اونجا بی شمار قبر هست...
دیروز بعدظهر رفتم قبرستون و فاتحه ای دادم به مزار اقوام و آشنایان...
بهر حال نباید فراموش کنیم گذشتگانمون رو و جایگاه ابدی خودمون رو.
شبش خواب دیدم یکی از آشنایان رو که چند ماه پیش به رحمت خدا رفتند.
آدمی بود که زحمت زیادی می کشید برای اهالی روستا و کارای خوبی انجام می داد.
درخت می کاشت، راه درست می کرد، مراسمات شادی و عزا مردم رو راه مینداخت و...
دیشب خواب دیدم با پسرش تو یه اتاقم و قراره پدرش بیاد.
پسرش به من میگفت که به پدرم دلداری بده.
بعد دیدم پدرش اومد با یه سر و وضع مرتب ولی قیافش ناراحت بود و یه پیراهن مشکی تنش بود.
من داشتم بهش مثلا دلداری می دادم، میگفتم مرگ برای هممون اتفاق میفته، منم میمیرم، پسرتون و هممون یه روزی میمیریم.
بعد دیدم گفتش که هیچی بهم ندادن و چنتا برگه و یه کتاب خیلی نازک نشون داد و گفت بهم ۱۱ (یا ۱۳) دادن از ۲۱.
با شنیدن این حرف انگار به من یه شوک وارد شد وادامه داد
به مادرم ۴۳ دادن، فلانیم ۱۱ روزش رو قبول کردن!
همین جوری داشت میگفت که بشدت از خواب بیرون اومدم انگار که حق نداشت یه چیزهایی رو بگه.
بیدار شدم دیدم وقت نماز صبح شده و نمازم رو خوندم و برای اون بنده خدام دعا کردم...
پ. ن؛
ماها این دنیا و زندگی رو بیهوده می گذرونیم و خیلی الکی گرفتیم حساب و کتاب دنیا و اخرت رو.
با این دستهای خالی...
و اینکه گذشتگانمون رو از فاتحه و خیرات دریغ نکنیم که سخت محتاجن و چشمشون به دست ماست...
یا صاحب الزمان ادرکنی...
.................
در پناه حق...