مسافری در ایستگاه دنیا
اندر همه عمر خود شبی وقت نماز *
آمد بر من خیال معشوق فراز *
برداشت ز رخ نقاب و می گفت مرا *
باری، بنگر، که از که میمانی باز؟؟
فخرالدین عراقی